آشنایی مغبچگان با "آئین مغان" در کلام "پیرمغان"

شناخت (1)gnose
درک مفهوم "شناخت" مبحث و مقوله ای است بنیادین و باید بطور دقیقی مورد بررسی قرار گیرد. در حقیقت واژۀ شناخت در برگیرندۀ کلیّت مفهومی است که می تواند به زمینه های گوناگونی اطلاق گردد. اگر بخواهیم این واژه را محدود و منحصر به عرفان (خودشناسی و پس از آن خداشناسی) تعبیر نمائیم حق مطلب را ادا نساخته ایم. از آنجا که شناخت، مفهومی است کلی و می تواند در برگیرندۀ مفاهیم گوناگونی باشد باید ابتدا به درک "مفهوم شناخت" بپردازیم و حقایق را محدود به لغات نسازیم.

در غالب موارد محققان به علت اصرار بر یافتن واژه ای مناسب در زبان خود برای لغتی که معنای مناسبی برای آن نمی یابند با این اشکال روبرو میشوند که واژه ها را تعابیر به مقصود نمایند لذا این امر غالباً باعث میشود که حوزه های مختلف علوم با یکدیگر مختلط شود.

تحقیقات نشان می دهد که "شناخت" با کلیّت آن می تواند در دایره امور حسی و عوالم مادی باشد که این نوع شناخت "تعبیر به علم " میشود و فردی که با تکیه بر حواس و دانسته های عقلانی به علوم عالم ماده دست می یابد عالِم و دانشمند تلقی می شود. در همینجا لازم است یادآور شد برای فردی که اعتقادی به عوالم معنوی ندارد و فقط دانشمند و عالم علوم مادی است اطلاق این کلمه محدود و منحصربه جایگاه فردی است که به علوم طبیعی اشراف لازم وکافی حاصل می نماید اما شاید بکارگرفتن همین واژه (عالِم) برای فرد صوفی و شخصی که معتقد به عوالم معنوی است تعبیر دیگری داشته باشد و بکار بردن واژه "عالم" تداعی کنندۀ فردی باشد که در علوم معنوی به کمال دست یافته و به عبارتی واژۀ عالم به فرد "عارف" تلقی گردد. لذا در این جا درجات شناخت متفاوتند و بسته به نوع بکارگیری واژه ها الزاماً عالم به عوالم مادی ، عالم به عوالم معنوی نخواهد بود اما از یک واژه واحد برای این تعابیر (عالم) استفاده میشود به همین ترتیب می توانیم قیاسمان را به واژه "مُغ" (پیرمغان) تعمیم دهیم. محقق و جستجوگر کارش تحقیق و جستجو است و اینکه راجع به واقعیت یا حقیقتی جستجو می کند نمی تواند حق مطلب را نسبت به واقعیات دیگری که وراء آن، موجود است تحت شعاع تحقیقات خود قرار داده و همه علوم و امور را منحصر به دامنۀ موضوع تحقیقات خود سازد و به هر ترتیب در جستجوی یافتن ارتباطی ساخته شده در ذهن میان زمینه های مختلف علوم بر آید، در غالب این موارد یا واقعیتی مخدوش میشود و یا حق مطلبآنگونه که هست ادا نمیشود و این نوع تحقیق نه کاری سازنده بلکه ایجاد انحراف در تحقیق است (کسانیکه مترصد آنند که ارتباطی منطقی میان آئین مغان و مکتب تصوف و عرفان برقرار سازند).

در این مقاله به تبیین جنبۀ اجرایی و عملی شناخت می پردازیم و از مقولۀ "معرفت شناسی" و "شناخت شناسی" وارد فصل جدیدی با عنوان "بکارگیری شناخت" میشویم.

"کتاب شناخت" ، پل ارتباطی میان "عامل شناسی" و "سوژۀ مورد شناخت" است و مشتمل بر سه فصل مجزا است.

۱ - شناخت جهان آفرینش؛ مجموعه جهان ، ارتباط میان آفریده ها ، قوانین و نیروهای ناظر بر جهان آفرینش که متدلوژی خاصّ خود را می طلبد و به آن "علم" اطلاق می گردد؛ شناخت جهان با کلیت در برگیرندۀ آن از بینهایت بزرگ تا کوچکترین ساختارهای تشکیل دهندۀ عالم "علم" نامیده میشود و در حوزۀ ادراکات حسی و قوانین ناظر بر طبیعت و با اتکاء به عقلانیت است. دست یابی به حوزه های علمی در طول اعصار و قرون دست یافتنی است؛ در حقیقت این نوع از شناخت که به دایره محسوسات و امور مادی حصر و محدود می گردد به "شناخت علمی" تعبیر میشود. مجموعه آفریده ها و قوانین ناظر بر جهان هستی همیشه بود و هست و خواهد بود و اینکه از یک لحظه ای آغاز به شدن کرده و یا چرا پیش از آن نبوده و چه عاملی سبب پیدایش آن شده است و چگونه و چه کسی آن را بوجود آورده است؟ در این حوزه می گنجد و با تحقیقاتی که امروزه دانشمندان به انجام آن مبادرت می ورزند با گذر زمان قابل دست یازیدن است.

۲ – فصل دوم معرفت، "عرفان" است؛ که مشتمل بر شناخت آفرینندۀ جهان آفرینش است و در ابتدای امر با شناخت خود آغاز میشود و سرانجام به شناخت آفریننده می انجامد، اما اینکه ما تنها بدانیم : که هستیم؟ و به حصول معرفت نسبت به آفریننده خود دست یابیم که نزد عرفا سرحد کمالات معنوی محسوب می گردد ، وظیفۀ ما را از خلقت روشن نمی سازد و تنها به نوعی از شناخت منحصر می گردد. (عرفان)

شخصی که در تلاش است تا با شناخت خود به حصول معرفت نسبت به آفریننده دست یابد، غایت شناخت را شناخت آفریننده می داند در اینجا "عامل شناسایی" و "سوژۀ مورد شناخت" وحدت می یابد و به عبارتی میتوان اینگونه تعبیر نمود که "خود می خواهد خود را بشناسد!"

عرفان به "شناخت" اطلاق می گردد و دو مفهوم را در بر می گیرد: ۱ – عرفان به مفهوم عامّ ؛ ۲ – عرفان به مفهوم خاصّ آن.

کوتاه ترین راه در نزد عرفا برای حصول معرفت به خدا ، خودشناسی است ، در نزد عرفا رایج است که می گویند کسی که خود را بشناسد خداوند را می شناسد.

اما باید بگوئیم که "آگاهی نسبتِ به خود" با "شناخت خود" تفاوت دارد. هر فردی نسبت به خود آگاه است یعنی هر فرد می داند خودش با سایه اش و با فرزندش تفاوت دارد و به خودش آگاهی دارد. "خودش" چیزی متفاوت از "غیرخود" است (آگاهی). اما این شناختِ "خود" نیست. متأسفانه غالب انسانها به علت آگاهی اجمالی نسبت به "خود" دیگر به دنبال شناخت "خود" نمی روند و در مراتب بالاتری به دنبال کشف و حصول معرفت و شناخت نسبت به آفریننده نمی روند چرا که می پندارند که خود را می شناسند!

خود قادر است کل "جهان خارج" را مورد بررسی قرار دهد و بشناسد اما با معرفت نسبت به جهان پیرامون هرگز قادر نخواهد بود به شناخت نسبت به "خود" نائل گردد. (مانند عملکر مغز انسان ویا چشم، با چشم هر چیزی را می توان دید اما با چشم، چشم خود را نمی توان دید در اینجا نیاز به یک ابزار سوم "آئینه" ضرورت می یابد ) غالب انسانها به دنیا می آیند و از دنیا می روند بدون آنکه خود را بشناسند و تصور می کنند خود در حقیقت تصویر مجازی آنها در آینه است و با ناآگاهی نسبت به حقیقت خود از دنیا می روند.

اگر آدمی به صرافت شناخت "خود" برآید از این پس اولین دامی را که به آن گرفتار میشود (عیبجویی) کنار می نهد و لحظات عمر را سرگرم توهّمات و پرداختن به عیب دیگران نمی پردازد. انسان با حصول معرفت به "خود" در صدد اصلاح بر می آید و از نقص به کمال می رسد. تا انسان "خود" را نشناسد از درک نواقص خود نیز عاجز خواهد بود. حال چنانچه فرض بفرمائید که انسان گام در مسیری نهد که بخواهد به شناخت به "خود" نائل گردد آیا به غایت مقصود ره برده است؟

۳ - اهمیت آئین مغان و آموزه های پیرمغان در دیر مغان (حلقه یزدان پرستان و مغان)
پاسخ ما "خیر" است، در "آئین مغان" شناخت (عرفان) غایت مقصود نیست بلکه در آئین مغان هدف ایجاد تحول و "تغییر" در جهت تکامل است ، اگر بگوئیم که ما آمده ایم که خود رابشناسیم یعنی غایب خلقت شناخت نسبت به خود بوده است پس پاسخ به این پرسش چه میشود؟ "که چرا آمده ایم؟" پاسخ این پرسش وظیفه و مسئولیت ما را به عنوان جزئی از کلّ روشن می سازد. در حقیقت در "آئین مغان" ، مغبچگان تحت تعالیم و آموزه های "پیر مغان" به این حقیقت اشراف می یابند که شناخت تنها لازم و کافی برای غایت آفرینش نبوده است و به اهمیّت مسئولیت و وظیفه ای که در جهت تغییر و تحوّل بسوی تکامل دارند پی می برند و این امر محدود و منحصر به شناخت پدیده های عالم ماده و معنا نمیشود، بلکه به حوزۀ دیگری از شناخت مربوط میشود که مربوط به عالم اسرار (آئین مغان) است نه عالم معنا (عرفان).
عالم اسرار در حقیقت نحوۀ بکارگیری نیروهای ناظر بر جهان طبیعت در کلیّت آن (نه ماده و علوم ظاهر) برای ایجاد تغییر در نیل به کمال است؛ نه کمال فردی و معنوی. بلکه کمالی که ارتقاء دهندۀ کلیّت است و منحصر و محدود به "فرد" نمیشود بلکه نوعی رسالت و مسئولیّت را می طلبد.
شاید فصل انفکاک عرفان و آئین مغان هم در درک و شناخت همین مسئولیّت است. در آئین مغان ، "پیرمغان" به مغ بچگان می آموزد که مسئولیّت چیست و چگونه باید از امتحانات گوناگون عبور نمود و در جهان پیرامون تغییر ایجاد نمود.(در حقیقت جنبه عینیّت بخشیدن به اموزه ها و تعالیم پیر مغان و بکاربستن عملی شناخت، "روش مغانه" تلقی می گردد) غالباً در میان عرفا مرسوم است تا شاگرد برای طی مراتب حصول معرفت به خود نزد استاد می رود تا در سایه تعلیمات استاد مراحل "شناخت معنوی" را فراگیرد مانند آنچه در داستان موسی و خضر رخ نمود؛ بهترین مثال در نزد عرفا که می تواند جایگاه شاگردی و استادی را به تمثیل کشد و نمایانگر مراحل خدمت تا رسیدن به ساحل معرفت باشد نه دریای معرفت(!) طی طریق در خدمت استادی است که خود طی طریق نموده و به شناخت خود و خداشناسی رسیده است.

شناخت قوانین ناظر بر طبیعت و کیهان و شناخت خود (خودشناسی و خداشناسی) تنها مشتمل بر ۴% کل شناختی است که در حدّ کمال، انسان می تواند به آن دست یابد اما با گستردگی دامنۀ نیروهای حاکم بر طبیعت، آن چه شناختی است؟ که میتواند از این نیروها برای ایجاد تغییر بر جهان بسوی تکامل بهره جوید. اینجاست که ضرورت "آموزه های پیرمغان" بر مغبچگان روشن می گردد که حال من خود را شناختم آیا غایت خلقت من همین بوده است یا آنکه من برای مسئولیتی آمده ام و عبث و بیهوده آفریده نشده ام؟!

در آئین مغان انسان به این حقیقت اشراف می یابد که علاوه بر خودشناسی باید برای نیل به کمال در کلیّت آن (کمال بشریت) در جهان پیرامون منشأ اثر باشد و این امر یکی از اسباب خودشناسی میشود، این انسان در درون خود به جوش و خروش می افتد همچون زلزله ای در اعماق و اثار مترتب آن در جهان پیرامون با طرح این پرسش عینیت می بخشد که "من کیم؟"(عرفان) جایگاه من چیست و مسئولیتم در این جایگاه چیست ؟ (آئین مغان)

خودشناسی با انسان متولد شده است و ارتباطی به دین و آئین و اعتقاد ندارد و انسان از ابتدای ظهور همواره در پی یافتن پاسخی برای این پرسشهای نهادین بوده است (من کیم؟ جایگاهم در عالم هستی چیست؟ به کجا میروم؟)

با ظهور اولین انسان و وقوف نسبت به این پرسش بنیادین که "خود" چیست؟ (من کیم؟ من چیم؟) ،عرفان متولد شد؛ پیش از نوح و ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد. انسان از بدو پیدایش به دنبال "خود" می گشت طرح این پرسش عرفان را عینیت بخشید. پس از طرح این پرسش بود که انسان به علت فراموشی (نسیان) به عصیان خود وقوف یافت و با ابزار توبه به "خویشتن" بازگشت نمود. از این روست که از "نسیان" به غفلت و ناخویشمندی و از خودبیگانگی تعبیر میشود و "توبه" به معنای بازگشت به خویشتن است.

خود؛ دو جنبه دارد ؛ جنبۀ فیزیکی : مجموعه ای که به آن جرم و انرژی اطلاق می گردد(فیزیک) و جنبۀ متافیزیکی: نیروی شناسنده ایست که طالب شناخت با تکیه بر ان به شناخت خود و جهان افرینش و جهان آفرین می پردازد و متافیزیک است؛ مثال عینی آن مغز انسان که (بطور فیزیکی) مرکز تعقل و تفکر است و اندیشه بر خواسته از آن تعقل و تفکر (بطور متافیزیکی) عینیت می یابد. در حقیقت اندیشه نیروی متافیزیک را در جهت شناخت بکار می بندد و انسان با تفکیک این دو درمی یابد که بُعد شخصیتی هر فرد متشکل از دو بخش است : طبیعت و ماوراء طبیعت.

بعد طبیعی محصور و محدود به خواص فیزیکی است و امری فرسایش پذیر ، زوال پذیر و فانی است اما بعد ماوراء طبیعی انسان فناناپذیر و باقی است.

فاز بعدی شناخت ، تکامل است و پیش از ان باید دریافت که متدلوژی "خودشناسی" – "جهان شناسی" و "خداشناسی" متفاوت است. مقولات مربوط به کتاب معرفت از دیرباز، هنگامیکه انسان درجستجو و کشف حقیقت نسبت به خود بر آمد مطرح بوده است ؛ اینکه انسان دریافت الانسان حیوان الناطق. حیوان هم موجود است و هم زنده است یعنی هم وجود دارد و هم حیات. اما وجه تمایز انسان قوۀ ناطقه انسان است ، قوۀ منطق یعنی نیرویی که انسان با توسل به آن می تواند احساسات و دریافتهای حسی را آنالیز ، تجزیه و تحلیل نماید و از طریق قیاس یا استغراق و تمثیل به نتیجه دست یابد. چنانچه قوۀ تفکر از انسان سلب گردد انسان همان حیوان است از نوع سخنگوی آن.
اما هستی عرصۀ نیروهایی است که تنها ۴ % در آن "قابل رصد" است (لازم است یادآور شویم که برای درک بیشتر مفهوم این عبارت باید وجه تمایزی میان "رصد" و "رؤیت" قائل شویم) و ۹۶ % آن از رصد خارج است، اما هست و وجود دارد.

منابع نیروهایی که تدبیر و تدّبر سراسر عالم آفرینش را در ید قدرت خود دارند و در حوزۀ ۹۶ % غیرقابل رصد قرار می گیرند، در حقیقت با آنکه قابل رصد نیستند اما قادر به ایجاد تصرف در جهان قابل رؤیت و رصد هستند.

آئین مغان مقوله ای خارج از حوزۀ "خودشناسی" و "خداشناسی" است و اختلاط آن انسان را به اشتباه می افکند.
آئین مغان با سرچشمه های نیروهای ناپیدا در عالم وجود در کار است و در حقیقت "پیرمغان" با تعابیری که عرفا از آن به عنوان پیر طریقت یا مرشد و راهنمای طی طریق مراحل سلوک تعبیر می کنند متفاوت است.
مقوله عرفان به شناخت خود و خداشناسی می پردازد و در حوزه ای جداگانه قابل بحث است. اما آئین مغان و اینکه آنرا نوعی گرایش صوفیانه اطلاق کرد محقق را به اشتباه می اندازد. عرفا بسیار به این حقیقت معترف بوده اند که آنچه را که در جستجویش بوده اند نه در میان زاهدان (شریعتیون) و نه در میان صوفیان (اهل طریقت) یافته اند و آنچه را که می جسته اند سرانجام نزد "پیرمغان" یافته اند. و بسیار بر عرفا خرده گرفته اند که چرا حافظ در اشعارش اشاره به برائت جستن از اهل شریعت و طریقت داشته است اشعار حافظ برائت جستن از هیچیک نبوده بلکه حافظ آنچه را که در جستجویش بوده نزد "پیرمغان" یافته است و آن دست یافتن به اسراری بوده است که بتواند با آن در جهت تکامل در جهان پیرامون خود منشأ اثر واقع شود. از اینرو حافظ نه خود را اهل زهد می داند و نه اهل طریقت بلکه خود را مغبچه ای تحت تعالیم پیر مغان و حلقه بر در دیرمغان می داند.

در آئین مغان هدف بکاربستن نیروهای تدبیر و تدبرکننده ناظر بر جهان برای نیل به کمال است و پیرمغان به عنوان کسی که به سرچشمه های نیروهای ناپیدا در عالم وجود (نه در عالم معنا) دست یافته مغبچگان را تحت تعالیم و آموزه های خود قرار می دهد.
روش مغانه را باید آئینی متفاوت از عرفان و علم تلقی نمود چرا که در حوزۀ شناخت ۹۶ % از نیروهایی است که اساساً در هیچیک از حوزه های علم و عرفان نمی گنجد.
برای درک بهتر تفاوت آئین مغان با علم و یا عرفان بهترین مثال "فنون کیمیا" است، یک فرد عارف الزاماً کیمیاگر نیست اما لازمۀ کار "پیرمغان" کار بر روی نیروهایی است که با بکاربردن آن در جهان منشأ تحول میشود.
کیمیا "راز" است که "اصحاب راز" آن را می دانند و کیمیاگر نه عارف است و نه عالم (البته کیمیاگر می تواند عالم و عارف هم باشد) اما حوزۀ عملکردش در حیطۀ کیمیا ارتباطی به علم و عرفانش ندارد و در حقیقت کیمیاگر با اشراف به اسرار و رازها می تواند در ساختمان اتم دخل و تصرف ایجاد کند بدون آنکه این امکان در هیچ لابراتوآر و یا آزمایشگاهی ممکن باشد. استفاده از نیروهای دخل و تصرف کننده در چهارچوب نیروهای تشکیل دهندۀ شیء؛ تخصص کیمیاگر در حوزۀ علوم غریبه و اسرار خفیّه است که از آنجمله یکی از اصول روش و آئین مغانه (استاد کیمیا) دخل و تصرف در شیء است از اینرو در طول اعصار بسیار مشاهده شده است که پیران مغان را جادوگران سفید می دانستند که می توانستند جریان امور را با کشف راز و اسرار نیروهای تدبیر و تدبرکننده عالم هستی بسوی تکامل پیش ببرند و آنها را Magicians می نامیدند.
ادامه دارد ...


1- Gnosis (from one of the Greek words for knowledge, γνῶσις) is the spiritual knowledge of a saint or mystically enlightened human being. In the cultures of the term (Byzantine and Hellenic) gnosis was a special knowledge or insight into the infinite, divine and uncreated in all and above all, rather than knowledge strictly into the finite, natural or material world which is called Epistemological knowledge. Gnosis is a transcendential as well as mature understanding. It indicates direct spiritual experiential knowledge and intuitive knowledge, mystic rather than that from rational or reasoned thinking. Gnosis itself is obtained through understanding at which one can arrive via inner experience or contemplation such as an internal epiphany of intuition and external epiphany such as the Theophany .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر