یاد باد آنچه به من گفت استاد - قسمت ۴۱



یاد باد آنچه به من گفت استاد

در مباحث پیشین بیان شد که وقتی بدن فلکی شخصی ساخته و درست شود و مانند پرنده ای فاقد ثقل شود که اثر میدان جاذبه در مقابل آن خنثی شود؛ آن شخص قادر به "سیر" میشود. سیری در خارج از بدن ، سیری که تحت شمول قانون جاذبه قرار ندارد و ساعت به معنای گذار زمان - به نحوی که در این جهان احساس و ادراک می شود و انسانها تحت شمول آن قرار دارند - در این سیر معنا ندارد.
شکل و کیفیت و مفهوم " فضا و زمان " برای بدن فلکی شخصی که به آن درجه از فعلیّت دست یافته که قادر است تجربۀ خارج از بدن عنصری انجام دهد ، عوض میشود.

به فردی که تربیت یافتۀ مکتب سیر تحول جوهری در دیرمغان بر اساس تعالیم استاد است اصطلاحاً مغبچه گفته میشود، مغبچه غالباً بر اساس تعلیمات خاصّ که استاد به وی فرا می آموزد و بر اساس نظم و شیوۀ زندگی ای که در پیش می گیرد ،آن تعالیم را بکار می بندد و از بکاربستن تعالیم نتیجۀ لازم و ضروری ، قطعی و قانونمند عایدش میشود.

مغبچه به عنوان یک انسان اجتماعی در طول روز یک زندگی در بدن عنصری دارد و شبهنگام به عنوان یک انسان پرنده تجربۀ خارج از بدن دارد یعنی به عنوان یک مرغ که با تجربه های بدن فلکی قادر است عهده دار مأموریتهایی شود که استاد به وی واگذار میسازد.


اندر حکایت ضحاک ماردوش
در مباحث پیشین گفته شد ضحاک ماردوش در درون قلعه سکونت داشت که درون آن قلعه ، ضحاک خود را از گزند هر گزندی محافظت می کرد و مردم بیرون از قلعه زندگی می کردند شهر متشکل از فضای دور قلعه بود و قلعه مرکزی جایی بود که ضحاک در آن سکونت و نگهبانان بسیار زیاد و حصارهای تأمین کننده امنیت داشت و به هر نحوی که می خواست با مردم رفتار میکرد و مردم با دست خالی نمی توانستند کاری از پیش ببرند.





اما در عین حال در زمان ضحاک "دیرمغانی" هم وجود داشت؛ "دیر مغان" همیشه وجود دارد البته دیر مغان گاهی با عنوان "دیرمغان" وجود دارد و گاهی با عناوین دیگری وجود دارد.(همیشه هست)

این امر بستگی به ضرورت زمان دارد که به چه نحوی وجود داشته باشد ، در دوران ضحاک هم مسلماً ضحاک وجود "دیرمغان" را برنمی تابید که دیر مغانی در قلمرو فرمافرمایی او وجود داشته باشد.




به همین دلیل جوانمردان که نزد استاد خود "پیردیر" می رفتند و از وی برای نظم دادن به زندگی خود تعالیم خاصّ فرامی گرفتند ، برای حصول تجارب ناشی از تحول جوهری در پلکان سیر انشائی بدور استاد در دل کوه ، صحرا ، بیابان در گوشۀ یک قهوه خانه ای جمع می شدند (هرجا که پیردیر باشد دیر همانجاست).



"دیر" محل استقرار" پیر دیر" است ، هرجا که او باشد همانجا "دیر" است ؛ دیر جایی نیست که شخصی به آنجا برود و بگوید من صاحب اینجا هستم و یا پیر دیر هستم ، و حالا که اینجا هستم پیر دیر هستم؛ نخیر در هر گوشه ای که آن استاد باشد آنجا دیر است یعنی دیر به تبع استاد است نه استاد به تبع دیر.



مغبچگان و جوانمردان در دیرمغان بدور "پیردیر" جمع می شوند؛ بطور کلی روشی که مغبچگان در زیست اجتماعی پیدا می کنند تعامل با افراد جامعه است، روش زیست مغبچه در جامعه مبتنی بر اصولی است که استاد به وی تعلیم می دهد.
به عبارتی مبتنی بر اخلاق خاصّ، که آن اخلاق خاصّ را در چهارچوب اصول جوانمردی مورد بررسی قرار می دهند. یعنی جوانمرد میشود.
به همین دلیل چنانچه گفته شد ، مغبچگان دو نوع زندگی دارند یک نوع زندگی روزانه و نوع دیگر زندگی مبتنی بر سیر شبانه و تجربۀ خارج از بدن است. زندگی روزانه آنها اگرچه همراه با اختلاط با مردم است امّا اختلاط با مردم بر اساس آئین جوانمردی ایست که خودشان به آن قائل و پایبند هستند.


اصطلاحاً گفته اند :


گر بگیرد خون جهان را مال مال


کی خورد مــــــــرد خدا الّا حلال


یا :


وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم


که در طریقت ما کافری است رنجیــدن


در آئین مغان روش زندگی مغبچگان در نیمه ای از زندگی شان که به عنوان موجود اجتماعی در جامعه زندگی می کنند (به کوه و صحرا نمی روند و از مردم متواری نیستند) بر پایه اصول جوانمردی استوار است.


ادامه دارد ...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر